آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

هم نفسم

سلام عشق كوچكم سلام عمر و زندگي ام سلام به تو كه اميد من براي نفس كشيدنم هستي براي زندگي كردنم! سلام به تو كه تجلي گوشه اي از پاكي خداوندي!! سلام عزيزترينم سلام به تو كه هر لحظه ات با ديگري فرق دارد هر ثانيه ات چيز تازه اي داري براي شاد كردنمان كه دلمان به لبخند و شيريني تو خوش است و بس !!! و تو نميداني كه وجود كوچكت چه در گرانبهايي است براي ما براي دلهايمان ، مرواريدم هفته گذشته هفته پر استرسي برايمان بود يك هفته اي كه يه قصه جديد در زندگيمان شروع شد يه مرحله تازه يه پله بالاتر كه براي رفتن و نرفتنش بارها به خود پيچيدم چندين ماه بارها رفتم و ليست مدارك گرفتم و بعد گفتم نه زود است و آن را گوشه اي انداختم و يا شد برگي از دفتر نقاشي ات!دلم نم...
29 ارديبهشت 1392

فرمانرواي قلبم

سلام دوستان گلم امروز يه پست عكسي داريم فعلا اينها رو داشته باشيد تا بعد مشروح اخبار رو خدمتتون بگم. دختر مو قشنگ من   از تو تارا با هم عكس گرفته بودم ولي كيفيتي نداشتند متاسفانه.       نور تو چشمهاي قشنگت بود نميتونستي درست به دوربين نگاه كني.   صرفاً جهت ترشح بزاق!!! هههههههه !! مامان يه فسقلي فكر كردي فقط خودت بلدي   و يك عكس نه چندان با كيفيت از شيطينت جنابعالي ...
25 ارديبهشت 1392

سي ماهگي گلم

سلام دختر خوشگل ناناز من ، سلام به تو كه با اومدنت شور و حال همه رو عوض كردي و با شيرين زبونيهات لبخند به لبها مياري و مهرت رو در دل ما زياد ميكني ، سلام به تو كه مهربوني و محبتت خستگي رو از تن بدر ميكنه گل من عزيز من سي ماهگيت مباركككككككككككككككككككككككككككككككككككككك الهي كه هميشه خنده به لبهات بشينه ، الهي كه هرگز غم به دلت نشينه ، هميشه سلامت باشي و موفق و چشم بد از تو دور باشه هميشه . امروز تو سي ماه شدي و همزمان شد با تولد امام محمد باقر ( ع ) و اين رو به فال نيك ميگيرم و... گل سي ماهه من دو سه روز گذشته روزهاي پر مشغله اي بودند و بيشتر از اوني كه با هم بازي كنيم بيرون بوديم !! معمولاً وقتي موقع خوردن يك خوراكي خاص نباشه و ...
22 ارديبهشت 1392

تو كه گل هميشه بهارمني

سلام گلي خوشگلي خانوم!! خوبي عزيزم ؟ همه چي روبراهه تعارف نكن خرده فرمايشي چيزي هست هم بگو هان ما در خدمتيم والاااااا !! از اونجايي كه بنده مدتيه حافظه ام در حالت استند باي هست پس بهم خرده نگير اگه بعضي چيزها رو فراموش كرده باشم اين هفته هم مقاديري مشغله اداري زياد شده بود و بقيه اشم مشغول احوال پرسي از بقيه دوستان عزيز ني ني وبلاگي و غير ني ني وبلاگي بودم اينه كه خوب ديرم شد!!!! از روز مادر بگم واست كه هديه مادر جانمان را از روز قبل تهيه نموديم، عصر روز چهارشنبه دعوت بوديم عقد دختر خاله گرامي منم زودتر رفتم خونه و سريع ناهار خورديم و بعد كمي بازي تلاش فرواووووووووووووووان نموديم كه شما زودتر بخوابي كه ما هم به مراد دلمان برسيم!!! و هي هم ...
18 ارديبهشت 1392

مادر

      مادر اي پرواز نرم قاصدك   مادر اي معناي عشق شاپرك اي تمام ناله هايت بي صدا مادر اي زيباترين شعر خدا   مادر عزيزم عاجزم از جبران زحماتت و مهربانيهايت ولي دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممممممممممم و قدردان وجود با محبتت. روزت مبارك         ...
11 ارديبهشت 1392

تك ستاره قلبم

  دختر كوچولوي من در حال تماشاي سي دي مورد علاقه !!!     تو تك ستاره قلب مني ، از ديدن چهره زيبا و معصومت هرگز سير نخواهم شد.   سه قلوهاي دوست داشتني من   دوقلوهاي نازنينم ، ما كه نفهميديم دارين راجع به چي حرف ميزنيد!!! ...
10 ارديبهشت 1392

هفته نامه

سلام دخمل خانوم خودم خوب و خوشي ؟ سرحالي خانومي؟ هفته گذشته اينترنت مات مثل جهنم ايرانيها شده بود!!! يه روز اينترنت قطع بود ، اينترنت رو وصل كرديم خط تلفن قطع شد حالا جالبه چهارخط تلفن داريم اون سه خط وصل بودن فقط همين يه خط مشكل داشت !!! روز بعد خط وصل شد اينترنت قطع شد !!! تا اينكه ديروز اين بازي الاكلنگ تموم شد و به توازن رسيديم!!!!!!!! هفته گذشته خدارو شكر سرماخوردگيت كاملا ً خوب شد و دوباره انجام وظيفه فرمودين ، يه شب هم سپهر پسر همسايه پاييني اومد پيشت كه بازي كنيد تو هم لوگوهات رو آوردين كه خونه بسازيد اما سپهر قلدري ميكرد و بهت ميگفت دست نزن خرابش ميكني برو با تو اتاق با توپ بازي كن!!! هر چي همن من ميگفتم با هم بازي كنيد بي فايده بود...
8 ارديبهشت 1392

ده روزي كه گذشت

سلام خانوم خانوما حال و احوالات خوبه انشاالله؟ آره ديگه باز كلي طول كشيد بيام واست بنويسم مشغوليات نميذاره تو اداره خيلي وقتا مشغول كار و دوست جونيا هستم زمان ميره تو خونه هم كه هنوز اينترنت و لب تاپ قدومشون رو چشمهامون نذاشتن والا! آره از روز چهارشنبه 21 واست بگم كه كلي به جونم نق زدي و طبق معمول فرمودين بريم دوري بخوريم ما هم گفتيم چشم داشتيم دوري ميخورديم كه تماسيدم به خاله انيس بريم سر وقتشون تو هم كه از خدات بود مادر و خاله مهربون هم اونجا بودن كلي بازي كردين و بدو بدو و البته دعوا سر اسباب بازيها كلي زحمت داديم بهشون بعدش هم كه ما رفتيم خونه جون جون پيش خاله و تو هم گير داده بودي و هي ميرفتي سراغ لب تاپ خاله و دفتر دستكاش و اونم همه زن...
1 ارديبهشت 1392
1